دلم هوس صاعقه کرده است

 

 از آن رعد و برق‏ها

 

 که او را از ترس می‏پراند تا آغوش امن من .

 

نوشته شده توسط در پنجشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۸۸ |

 

عطشی دارم از آن دست که ناگفتنی است
در گلویم خبری هست که ناگفتنی است

جاری‌ام در دل گسترده‌ی تنهایی خویش
رو به آن روشن یکدست که ناگفتنی است

چه بگویم که زبانم متلاشی شده است
حیرتی هست در این مست که ناگفتنی است

مانده‌ام خیره در آیینه‌ی سرشار از هیچ
آنچنان رفته‌ام از دست که ناگفتنی است

حرف از محو ضمیر من و روییدن توست
من به رنگی به تو پیوست که ناگفتنی است


 

نوشته شده توسط در دوشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۸۸ |