مرا چه باک ز باران
که گیسوان تو چتری گشوده اند
مرا چه باک ز مرگ
که بوسه های تو پیغام قیامند
و بدرود های تو
تکرارهای سلام(رحمانی)
قصه اصحاب کهف یک شوخی ست
اینجا
یک روز که بخوابی
همه تو را فراموش می کنند
تو آخرین قافله ای
که از من عبور می کند
نترس
تمام راهزنانِ این حوالی
خسته از تاراج خوشبختی ام
سر در بستر خواب گذاشته اند (باقی)
حتی اگر چشم های سبز پدرت را
به ارث نبرده باشی
نگاهت روزی جنگلی بزرگ می شود
و دختران کبریت فروش بسیاری
به شاخه هایت تاب می بندند (کرد بچه)