مرا چه باک ز باران

 

که گیسوان تو چتری گشوده اند

 

مرا چه باک ز مرگ

 

که بوسه های تو پیغام قیامند

 

و بدرود های تو

 

تکرارهای سلام(رحمانی)

 

 

نوشته شده توسط کمال در چهارشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۱ |
 

قصه اصحاب کهف یک شوخی ست

 

اینجا

 

یک روز که بخوابی

 

همه تو را فراموش می کنند

 

 

نوشته شده توسط کمال در سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۱ |
 

تو آخرین قافله ای

 

که از من عبور می کند

 

نترس

 

تمام راهزنانِ این حوالی

 

خسته از تاراج خوشبختی ام

 

سر در بستر خواب گذاشته اند (باقی)

 

 

نوشته شده توسط کمال در شنبه دهم تیر ۱۳۹۱ |

 

حتی اگر چشم های سبز پدرت را

 

 به ارث نبرده باشی

 

 نگاهت روزی جنگلی بزرگ می شود

 

 و دختران کبریت فروش بسیاری

 

به شاخه هایت تاب می بندند (کرد بچه)

 

نوشته شده توسط کمال در شنبه دهم تیر ۱۳۹۱ |
 

همه ما

 

فقط حسرت بی‌پایان یک اتفاق ساده‌ایم

 

که جهان را بی‌جهت

 

جور عجیبی جدی گرفته‌ایم (صالحی)

    

 

نوشته شده توسط کمال در پنجشنبه هشتم تیر ۱۳۹۱ |